روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

اعجاز کلمات

دخترک سه سال و سه ماه و چهارده روز ما تازگی ها به اعجاز کلمات پی برده، مثلا می دونه یه لطفا ساده چقدر کارهاشو جلو می اندازه یا یه مامان قربونت برم چقدر خوشگل شدی به هر چی از کابینت خوراکی بخواد منجر میشه می دونه کلمه بابای عشقم بعد ظهر جمعه حتما به پارک ختم میشه می دونه وقتی دست و صورتش رو می شوره و مثل وضو گرفتن مسح می کشه و بلند صلوات می فرسته مامان چقدر ذوق می کنه می دونه با هر کسی به چه زبونی صحبت کنه و من واقعا حیرت زده می شم از این سیاست های گفتاری چند روز پیش چیزی می خواست و اون موقع اصلا نمی شد به درخواستش جواب مثبت بدم اون مدام حرفش رو تکرار می کرد و منم قاطع می گفتم نه الان وقتش نیست اومده تو چشمای من نگاه می کنه میگه مگه...
23 بهمن 1392

همسایه سایه ات به سرم....

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد   لطفت همیشه زخم مرا التیام داد وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی      تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا     بی اختیار سمت حرم میکشد مرا با شور شهر فاصله دارم کنار تو            احساس وصل میکند آدم کنار تو حالی نگفتنی به دلم دست میدهد       در هر نماز مسجد اعظم کنار تو با زمزم نگاه دمادم هزار شمع              روشن کننند هاجر و مریم کنار تو تا آسمان خویش مرا با خودت ببر       &...
21 بهمن 1392

ای روزی دهنده طفل صغیر

کنترل تلویزیون دستم بود ، روشا روی زمین بساط نقاشی رو پهن کرده بود و با خودکار آبی صفحه سفید کاغذ رو آبی می کرد گاهی خطش از این سر برگه بی جهت به طرف دیگر می رفت و گاهی براش چشم و ابرو می کشید عجیب تو حال و هوای خودش بود اصلا انگار نه انگار تا 10 دقیقه قبلش کل زندگی رو بهم ریخته بود. کانال هارو بی جهت بالا و پایین می کردم دنبال چیزی که لحظه ای فکرم رو متمرکز کنه و موضوعش برام جذاب باشه از شبکه یک شروع کردم هر کدوم برنامه ای بود که بعد چند ثانیه عوض می شد تا اینکه شبکه قرآن اومد داشت از حرم حضرت معصومه(ع) تلاوت قرآن پخش می کرد، روشا همین طور که نقاشی می کرد سرش رو آورد بالا و گفت مامان بذار همین باشه دوست دارم قرآن گوش بدم و بعد دوباره مشغو...
16 بهمن 1392

معجزه سفید

به نظرم برف اونم از نوع امروزش تو تهران یک معجزه اس معجزه ای سفید که صبح باعث برف بازی و خنده و شادی شد خدارا شکر صبح روشا از ذوق برف سریع بیدار شد و تو حیاط اداره کلی با هم برف بازی کردیم روی برف های نرم می خوابید و کیف می کرد خود من هم دست کمی نداشتم گرمایی درونی حالم رو بی نهایت خوب کرده بود خدای خوبم ممنون از هدیه قشنگت  
15 بهمن 1392

بیم فرو ریختن

باور داشتن امن ترین احساس دنیاست وقتی باور کنیم از اعماق وجود ایمان می آوریم و دیگر این دستهای خداست که ما را هدایت می کند دیروز با روشا بازی گرگ و بره مشهور را بازی می کردیم من گرگ ناقلاو طفلکم بره بی پناه وقتی به طرفش می رفتم تا بخورمش با دهانی باز و چشمانی از حدقه درآمده ترس رو توی چشمای معصومش دیدم اون باور کرده بود من گرگ سیاه شدم و بلند فریاد زد نه تو مامانمی و من خندان بغلش کردم لحظه ای درنگ کرد تا یادش بایفته من مامانم گرگ نیستم بعد فکر کردم خود من هم لحظه ای همین حالت بهم دست می ده وقتی ظاهر شرایط زندگی جوری شده که انگار یه گرگ سیاه کمین کرده منو بدره وقتی احساس می کردم چقدر با خودم گیر کردم وقتی احساس یاس و بیچارگ...
13 بهمن 1392

بچه دکتر

دیروز طی واکنش های شدید من در رابطه با قبولی در آزمون دکتری دانشگاه علوم پزشکی ایران روشا می گه مامان دکتر بشی مریض هارو خوب می کنی؟؟ من هم کمی نگاهش کردم و گفتم نه مامان این دکتر فرق می کنه و بعد که دیدم نمی تونم توضیح بدم بی خیال شدم. دوباره می گه مامان تو دکتر بشی من بچه دکتر میشم میگم آره مامان شما دکتر کوچولو میشی بعد کمی فکر می گه نه دوست دارم بچه دزد بشم چرا؟؟؟؟ بهتره دیگه مامان ...... ...
7 بهمن 1392

دختر سحر خیز من

دختر سحر خیز من! اولین نوشته ای هست که فقط برای خودت می نویسم دختر سحر خیز من وقتی صبح گاهان از خواب بیدار می شوی بی صدا به اتاقم می آیی آرام بر گونه ام بوسه می زنی و زیر پتو می خزی بهترین هدیه ای هست که خداوند بزرگم به من ارزانی داشته و این قدر این نعمت برایم ارزشمند است که دوست دارم تمام نشود حتی وقتی قدت از من بلند تر شد، حتی وقتی به آغوش سحر گاهان من نیاز نداشتی بدان این مادرت هست که سخت محتاج آغوش توست محبتت را به امام علی ابن موسی الرضا امام مهربانی ها می سپارم همان که محبت هارا به دل ها می افکند همان امام رئوفی که رضا نام دارد همان امامی که عصر ها دوست داری آهنگ قربون کبوتر های حرمش را بشنوی همان امام مهربانی ها که این قدر محبت ...
6 بهمن 1392

ای پیوند دهنده استخوانهای شکسته

روشای گلم دیروز خیلی خوشحال بود آخه بعد چهل روز گج پای باباش باز شد اینقدر خوشحال بود که لحظه ای از باباش دور نمی شد همش قربون صدقه باباش می رفت هی دکتر می شد و پاشو آمپول می زد هی بهم می گفت بریم مغازه باباگونه برای بابا لباس بخریم نمی دونم چه سری هست بین سه سالگی دختر ها و عشق به بابای مهربونشون خدایا! خودت سه ساله هامونو در پناه سه ساله امام حسین حفظ بفرما
1 بهمن 1392
1